کدخبر: ۴۲
۲۴ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۰۸:۵۵
چاپ

ناگفته هايي از زندگي شهيد حسين چداني؛

بي بي كبري مادر شهيدي كه عاشقانه از رشادت فرزندش مي گويد

بي بي كبري، مادر شهيد حسين چداني عاشقانه از رشادت هاي فرزند شهيدش مي گويد و بر اين باور است اكنون كه تنها زندگي مي كند بعد از خدا فقط حسين نگهدار من است.

هفته دفاع مقدس يادآور روزهايي است كه انسان هايي با غيرت و غرور تمام و با اهداي جانشان حماسه بزرگي خلق كردند شهيدان، آزادگان، جانبازان و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس.
آنان كه با ايثار و فداكاري جان، مال، زندگي و جواني خود را در طبق اخلاص گذاشتند تا امنيت و آسايش را براي كشور عزيز ايران اسلامي به ارمغان بياورند.
همان هايي كه به فرمان خدا و رهبري لبيك گفتند كساني كه تمام وجودشان را دين و دينداري فرا گرفته بود و با ايثار از حق خود گذشتند تا همه به نفع برسد با وجود اينكه خود از محرومان جامعه بودند.
همان هايي كه با نبرد با دشمن از كيان جمهوري اسلامي دفاع كردند تاكنون اين افتخار را داشته باشيم كه زير يوغ هيچ كدام از ابرقدرت ها نباشيم و به خاطر وجود شهيدان، جانبازان، آزادگان، رزمندگان و خانواده ها و ملت غيورمان بر خود بباليم.
اكنون بر ماست كه امانتدار شهدا باشيم و همواره با جان، مال و همه توان خويش براي حفظ آزادي و آزادگي و پاسداري از خون شهدا بكوشيم و اجازه ندهيم هيچگاه زير بار زور دشمن برويم.
** هفته دفاع مقدس فرصت مغتنمي بود تا خبرنگار ايرنا به سراغ يكي از خانواده هاي يادگار جنگ برود، مادر شهيدي كه عاشقانه از رشادت هاي فرزندش مي گويد.
شهيد حسين چداني فرمانده گردان المهدي(عج) تيپ ويژه شهدا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)، فرزند علي محمد و بي بي كبري، دوم خرداد سال 1344 در روستاي اكبريه از توابع شهرستان قاينات به دنيا آمد.
وارد خانه محقري شدم نمي دانستم قرار است چگونه با مادر شهيد رو به رو شوم و در باره غيور مردش بپرسم.
وارد شدن به اين خانه برايم حس عجيبي داشت تمام خانه بوي شهيد مي دهد در و ديوارهايي كه با عكس هاي شهيد تزيين شده و بسيار زيبا جلوه مي داد گويي او هم كنار بي بي نشسته و به حرف هاي مادر غمديده اش گوش مي دهد و گاهي مادر را تسلي مي دهد تا جلوي اشكش را بگيرد.
مادر شهيد با گويش شيرين خود وقتي با بغض از شهيد مي ‌گويد با گوشه چارقد سفيدش اشك هايش را پاك مي كند مانند مادري مصيبت زده از خصلت هاي نيكوي فرزندش مي گويد: حسينم پسري آرام، دلسوز، مهربان و ساكت بود و خيلي كم حرف مي زد.
مادر شهيد در ارتباط با نحوه رفتن حسين به جبهه اينگونه مي گويد: سن خيلي كمي داشت براي رفتن به جبهه بي تابي مي كرد تا صبح بالاي سرم التماس مي كرد پدرش راضي شده بود اما من دل دل مي زدم.
وي مي افزايد: هيكل كوچك، جثه اي ضعيف، اما بسيار باهوش و با ذكاوت بود و تلاش و پشتكار او باعث شده بود كه همه او را دوست داشته باشند صبح بعد از نماز صبح به مزرعه رفتم و بعد از ساعتي كه به خانه برگشتم ديدم حسين خانه نيست و پدرش او را به جبهه فرستاده بود.
وي ادامه مي دهد: چند روز نگذشت كه به خانه برگشت و گفت بايد مادرم حتما راضي باشد تا به جنگ بروم بالاخره با صحبت هاي شيرينش من را نيز مانند پدرش براي رفتن به جبهه متقاعد كرد.
** آب نبات ترش نويد شيرين زنده بودن حسين بود
بي بي كبري افزود: يك جعبه آب نبات ترش داخل ساكش گذاشتم اما سه ماه گذشت از او بي خبر بود بي تابي مي كردم كه يكي از دوستان همرزمش براي اينكه دلم را آرام كند گفت ديروز با هم بوديم با اين نشانه كه آب نبات ترش خورديم آنجا بود كه دلم آرام گرفت و خوشحال شدم.
وي بيان مي كند: خنده هاي دوستش برايم حسين را تجسم مي كرد او تنها 13 سال داشت اما از بچگي در كارهاي كشاورزي و دامداري هميشه ياور پدرش بود مدتي چوپاني كرد و سپس در كارگاه قالي بافي مشغول شد و بعد به شهر رفت و در كارگاه جوشكاري به كار مشغول بود.
وي اظهار كرد: تمام كارهاي حسين نمونه بود علاقه خاصي به نماز، دعا و مراسم مذهبي داشت از بچگي نمازش را اول وقت مي خواند به حلال بودن مال بسيار اهميت مي داد و در كسب روزي حلال مي كوشيد.
** آرزويي كه محقق نشد
مادر شهيد گفت: راه كربلا باز شد و حسين با خوشحالي اين خبر را برايم آورد و گفت ان شاء االله شما را هم كربلا خواهم برد اما انگار قسمت نبود با پسرم عازم كربلا شوم.
بي بي در باره شنيدن خبر پسر شهيدش اينگونه مي گويد: در حياط خانه نشسته بودم بعد از چند روز بي خبري از حسين، پچ پچ اهالي روستا و مخفيانه حرف زدن آنها رعب و وحشت در دلم انداخته بود به گمانم از حسين خبري شده است.
وي ادامه مي دهد: در همين حال بودم كه يكي از همسايه ها به خانه ام آمد در حالي كه اشكهايش را از من قايم مي كرد، گفت « بي بي از حسين خبر خوبي آورده ام حسين در تربت جلسه دارد» همين جمله را گفت و از خانه بيرون رفت بدون اينكه متوجه صحبتش شوم.
** همه از شهادت حسين خبر داشتند به جز من
وي اضافه كرد: يكي ديگر از همسايه ها به نام شاه خانم دومين نفري بود كه خواست خبر شهادت حسين را به من برساند كه با لبخند تلخي بر لب گفت « يك خبر كه همه مي دانند بي بي من خبر ندارد» اين حرف را كه گفت مادرش از او خواست ساكت شود كه شاه خانم خبر شهادتش را به من گفت آن لحظه بود كه بيهوش شدم و بر روي زمين افتادم.
وي افزود: ديگر چيزي يادم نمي آيد فقط اينكه از بس دل براي حسين تنگ شده است وقتي يكي از دوستانش سر مزارش بود دوست داشتم به ياد حسينم دست به گردش بندازم اما ...
اكنون در تمام سال هاي گذشته كه در خانه تنها بودم اول خدا و بعد حسين نگهدار من است او هر شب به خانه مي آيد تا تنها نباشم، اگر از خانه بيرون نروم حتي ثانيه اي از يادش غافل نمي شوم.
فرزند شهيدم به خوابم مي آيد و اين حس بسيار زيبا و غيرقابل توصيفي است يك شب خواب ديدم خربزه اي را باز كردم تا بچه ها بخورند كه ديدم پسرم با شتر به سمت من مي آيد با خوشحالي به سمتش دويدم و صدايش زدم كه از خواب پريدم.
اكنون خوشحالم كه پسرم در راه دفاع از ارزش هاي انقلاب و نظام جمهوري اسلامي ايران در مقابل دشمن ايستاد و شربت شيرين شهادت نوشيد.
حاج خليل چداني برادر بزرگ شهيد حسين چداني نيز افزود: حسين 13 سال داشت كه عازم جبهه شد بعد از 45 روز كه از جبهه برگشت به من و دوستانش پيشنهاد داد كه به خاطر كمبود نيرو به جبهه برويم كه عازم منطقه اهواز شديم.
براي حضور در جبهه نبايد از يك خانواده يا اقوام چند نفر در يك گردان باشند بنابراين ما را از هم جدا كردند حسين در منطقه كوشك فرمانده دسته شد و ما در پادگان 92 زرهي بوديم.
بعد از آغاز عمليات فتح المبين بعد از 45 روز جنگ و مقاومت اجازه مرخصي داده شد اما حسين حاضر نبود ميدان جنگ را ترك كند و مي گفت، دولت براي ما و شما هزينه و سرمايه گذاري كرده است لااقل شش ماه بايد در جبهه خدمت كنيم.
(عمليات فتح المبين دوم فروردين 1361 با رمز يا زهرا (س ) در جبهه جنوبي در منطقه غرب شوش و دزفول با وسعت حدود 2500 كيلومتر مربع انجام شد بسياري بر اين باورند كه اين عمليات نقطه عطف جنگ ايران و عراق است كه سرانجام منجر به بيرون راندن نيروهاي عراقي از خاك خوزستان شد.)
** تحمل درد تركش هاي سر براي ادامه حضور در جنگ
سر حسين در منطقه عملياتي فاو عراق – كارخانه نمك با بمباران هوايي تركش هاي زيادي خورد اما براي خارج كردن آن از سرش راضي نمي شد و مي گفت اگر تركش ها را بيرون بياورند مي ميرم اما من تمايل دارم از كشور دفاع كنم.
فرمانده گردان بود اما هميشه خود را فقط سرباز و بسيجي معرفي مي كرد و مي گفت من فقط براي خدا كار مي كنم نه براي خلق خدا.
امام خميني(ره) را خيلي دوست داشت حاضر بود جانش برود اما كسي كوچكترين حرفي درباره امام نزند خيلي به امام وابسته بود و هميشه راديو را روشن داشت و حرف هاي ايشان را دنبال و لبيك مي گفت و نجواي « جانم فداي امام » از زبانش نمي افتاد.
در منطقه كردستان كه نيزه زار بود با حمله موشك به داخل باتلاق سقوط مي كند سه شبانه روز در آنجا بود بعد از اينكه براي پاكسازي منطقه موشك پرتاب شده بود حسين نيز با پرتاب موشك ها از باتلاق بيرون زده مي شود.
از روي جنازه وي رد مي شوند به تصور اينكه مرده است نيروهاي خودي كه به جلو مي روند شاهد تكان خوردن و زنده بودن او مي شوند كه بلافاصله او را به بيمارستان منتقل مي كنند حسين بعد از يكماه به هوش مي آيد.
منطقه عملياتي فاو عراق (نمكزار فاو) سه گوشه داشت كه يك گوشه حسين و گوشه ديگر بردار بزرگترش علي بر عهده داشت آنقدر آر پي جي زده بودند كه از گوشهاي هر دو نفرشان خون جاري بود.
** خواب شيريني كه براي هيچكس تعريف نشد
وي در باره شهادت بردارش شهيدش گفت: پس از اتمام جنگ تحميلي و استقرار گردان المهدي (عج) در پادگان آموزشي بلال قاينات در سمت فرماندهي اين گردان فعاليت كرد.
دو سال با اشرار مسلح و قاچاقچيان افغان در مرزهاي شرق كشور مبارزه كرد در حالي كه براي گذراندن دوره اي آموزشي به مشهد مقدس رفته بود در حرم يك لحظه خوابش برد و خواب خوبي ديده بود خوابي كه هيچوقت و براي هيچكس تعريف نكرد فقط گفت در تربت حيدريه عملياتي هست كه بايد حضور داشته باشم.
در اسرع وقت خود را به اين منطقه رساند كه روز دوم مقابله با اشرار در تاريخ 28 بهمن ماه سال 1377بالاي قله كوه با اصابت گلوله بر سرش داخل برف ها سقوط كرد دره اي كه كسي جرات رفتن به آنجا را نداشت و با كمك هلي كوپتر در حال جستجوي حسين بودند سه روز جنازه حسين در برف ها ناپديد بود سپس او را در آورده و در مشهد كفن كرده بودند و براي دفن او را به قاين منتقل كردند.
او بارها به عنوان فرمانده گردان المهدي (عج) از تيپ 3 انصارالرضا (ع) خراسان در جبهه حضور يافت اكنون اين شهيد درگلزار شهداي فرخ آباد قاين به خاك سپرده شده است.
او يكي ديگر از خاطره هاي شهيد را اينگونه تعريف مي كند، حسين يك ماشين تويوتا داشت يك روز موقع رفتن به پادگان ماشين پنجر مي شود روز بعد ماشين را مي فروشد وقتي علت فروش را جويا شديم گفت ماشين من را از كار و زندگي مي اندازد هر روز نمي توانم درگير ماشين باشم موتور را ترجيح مي دهم.
سوابق رزمي او را در جبهه هاي جنوب از زبان سرداران اسلام (چون شهيد شوشتري، قاليباف و رزمندگان شهرستان سبزوار و ...) و در غرب از زبان (سردار منصوري، ميرزاپور، و رزمندگان لشكر ويژه شهدا ) در شرق كشور، در مناطق كويري و مبارزه با اشرار مسلح از زبان (سردار موسوي، رضايي، سليماني و افسران رزمندگان تيپ) در حوادث مختلف مثل زلزله قاين از زبان مردم حادثه ديده و امام جمعه و بخشدار زيركوه و همه مسئولان كه شاهد شهامت ها، رشادت ها، استعدادها و ابتكار و اخلاق بارز وي بودند، بايد شنيد.