زندگی نامه سردار شهید مهدی فرودی

چند روز دیگر برمیگردی و یا چند روز در عملیاتی، میگفتم چند تا از کپسولهایتان مانده است. چند تا را خوردی. مرخصی که میآمد، دوباره رمزها برای تلفنها عوض میشد.
شما آسیهخانم و محمدجعفر را داشتید و قاسم چهار روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد، از آن لحظه سخت شنیدن خبر شهادت برای ما تعریف کنید.
آنوقتها در کوچه توحید۶ زندگی میکردیم. شوهرم یک کتابخانه داشت که وسط دو تا خانه ما بود. همه جلسهها و مهمانهایش به آنجا میآمدند. توی این فکر بودم که کتابخانه را به حیاط ببریم. در دیماه ۶۵ وقتی خبر آوردند، باور نکردم که همسرم مفقود شده باشد. میگفتم؛ حتما اسیر است و امید داشتم اما دو سال بعد در سال ۶۷ پلاک و مقداری استخوان را دوباره تشییع کردیم و باور کردیم که مهدی به آرزویش که شهادت بود، رسیده است. حضور او را همیشه احساس میکنم.
بعضیها حضور شهدا را در امور زندگیشان بعد از شهادت قبول ندارند. شما که میگویید؛ خواب همسر شهیدتان را بارها دیدهاید و میبینید، برای آنها چه صحبتی دارید؟
این یک واقعیت است که در زندگی شهدا و خانوادههایشان ارتباطی روحانی وجود دارد. دو سال از شهادت همسرم میگذشت. ما در شهرک بلال زندگی میکردیم. در همسایگی ما خانمی زندگی میکرد که شوهرش را از دست داده بود و مثل من ۳فرزند کوچک داشت. او بعضی شبها به خانه ما میآمد و با بچهها پیش ما میخوابید. شبهایی هم میشد که او نمیآمد. بچههایم کوچک بودند و در آن خانه شهرک که دیوارهای کوتاه داشت، احساس ناامنی میکردند. در عالم بچگی به من میگفتند؛ مامان اگر دزد بیاید چه کار میکنی؟ میگفتم مادرجان هنوز نیامده اما اگر بیاید، روی دیوار قلم پایش را میشکنم. یکی از همان شبهایی که تنها بودیم. محمدجعفر گوشدرد بدی گرفت که از شدت تب و درد بالا میآورد. همسایه نیامده بود و شب هم ازنیمه گذشته بود. گفتم شاید نیست که نیامده است. از طرفی نمیتوانستم، آسیه و قاسم را تنها بگذارم. تا نماز صبح صبر کردم و نماز را که خواندم دیدم کسی به شدت به در میکوبد. گفتم کیه؟ دیدم همسایه است و میگوید؛ خانم فرودی در را باز کن. آقای فرودی را خواب دیدم که به من گفت: بچهتان مریض است. در را باز کردم همسایه گفت: شوهرم در عالم خواب به خانه آنها رفته و پرسیده چرا از خانه ما امشب سر نزدی بچه خیلی مریض است. یکبار دیگر که اسبابکشی کرده بودیم و از شهرک بلال به خانه فعلی یعنی فاطمیه۳۱ آمده بودیم، شوهرم را خواب نمیدیدم. خیلی دلتنگ شده بودم به زیارت امام رضا(ع) رفتم. شب خواب دیدم که آقا مهدی روی بالکن است. گفتم: این رسمش نیست که ما را فراموش کردی و او گفت: باور کن راضیه من نشانی از شما نداشتم و این دو ماه را حرم میرفتم. گفتم: من امروز حرم رفته بودم و شکایتت را به امام رضا کردم. مهدی گفت: نگو راضیه، شکایت نکنیها!
شاید باور کردنش سخت باشد اما شهید همه جا حاضر و ناظر کارهای خانوادهاش است و این حقیقت دارد.چه صحبتی برای جوانان و نسل سومیهایی که اصلا با جنگ و مردان جبهه ناآشنایند، دارید؟
البته جوانانی را میبینم که سر مزار شهدا میآیند و زیارت میکنند و از شهدا کمک معنوی میگیرند؛ عقیده دارم که اگر کتاب و برنامه برای جوانان باشد، چون دلهای جوان و پاک، نور را جذب میکند، با کوچکترین اشارهای از زندگی شهدا، درس میگیرند. معتقدم؛ باید شهدا را به جوانان واقعبینانه شناساند. خود من همیشه برای بچههایم از شهدا صحبت میکنم. بچهها دستنوشتهها و کتابهای همسرم را میخوانند و خدا را شکر بچههای خوب و سالمی هستند و در همه کارها خدا را و احکام خدا را معیار قرار میدهند.
پربیننده ترین
آخرین اخبار
- ◄ فاتحان خرمشهر،شهید والامقام محمد ابراهیمی،ستارگان کویر بشرویه
- ◄ وصیت نامه شهید حسن فنودی
- ◄ دیدار با مادر شهید زنگویی نهبندان
- ◄ مراسم گرامیداشت و یادبود شهدای روحانی شهرستان خوسف برگزار شد
- ◄ اجلاسیه شهدای طلبه در خراسانجنوبی برگزار شد
- ◄ مراسم گرامیداشت هفته عقیدتی سیاسی سپاه یادبود شهدای طلبه خوسف
- ◄ ختم قرآن کریم به یاد رفیق شهیدم یاسین مقری
- ◄ برگزاری یادواره ۷۱ شهید بخش زهان با حضور مهمانان کشوری و استانی
- ◄ وصیت نامه شهید على کاظمى خانکوک
- ◄ سرباز انقلابی امام ،رشادت های شهید والامقام رضا مشفق ثانی ،قبل از انقلاب،ستارگان کویر بشرویه
- ◄ محو در عشق امام،روایتی از حال و هوای شهید والامقام حسن کباری در حسینیه جماران،ستارگان کویر بشرویه
- ◄ خاطره ای از شهید ذبیحالله دهقان
- ◄ وصیتنامه شهید علی محمد زاده
- ◄ زندگی نامه شهید هاشم بخشایش
- ◄ رویای صادقه (از شهادت شهید والامقام علی کاجی)ستارگان کویر بشرویه